به یاد شهید (دریا قلی)
برای سلامتی روح شهدا صلوات
 
 

عشق برای من، مثل ریاضت کشیدن برای توست، در فصلی - که میدانی انتهایی ندارد، در فصلی که صدای شیون- ناخدا بر فراز دکل بلند- کشتی نوح و کوتاه شدن خشکی درون آب است.

 


شهید

در دومین روز تیرماه سال 1336 دیده به جهان گشود و در روز 19 دی ماه 1365در منطقه شلمچه، در عملیات عاشورائی (کربلای پنج) درسن 29 سالگی به درجه والای شهادت رسید. وی به عنوان غواص در این عملیات شرکت کرده بود که در دریای محبت خداوندی یه وصال یار رسید.  این چند بند از اشعاری است که این شهید هنرمند سروده است

 

عشق

عشق برای من

مثل ریاضت کشیدن

برای توست

در فصلی -

که میدانی انتهایی ندارد

در فصلی که صدای شیون-

ناخدا

بر فراز دکل بلند-

کشتی نوح

و کوتاه شدن خشکی

درون آب است

و پرواز عقاب

در کهکشان

و فرود بر روی سایه ی ابلیس

در-

شب باران زده...

آخرین ستاره شب

در غربت فاصله ها

زمانی که

کوچه از وجود

من و تو

زمانی که نیمکت های پارک

از نشستن من و تو

زمانی که کوچه تنگ

با دیوارهای کاهگلی

با پل سیمانیش

و لحظات انتظار

و ساعات را

از این و آن پرسیدن

از هوای من و تو

استنشاق نمی کند

زمانی که در روی نیمکت تنهایی

چون دو قطب همنام

از هم می گریزیم

زمانی که به یاد می آورم

که به تو

دیگر نتوانم نگاه کرد

زمانی که

در هیاهوی شهر

و گنگی صداها

تن و دل

به کس دیگری می سپاری

زمانی که

قلب کوچه

پاسبان تنهایی ماست

و دیگر

صدای پاهامان

به دنبال هم

بر روی سنگ فرش خیابان

طنین انداز نیست

و زمانی که

فاصله بین ماست

بیا تا با هم بمیریم

بلکه در دنیایی دیگر

دور از نیرنگ ها

دور از بدی ها

با زیبایی ها

فاصله را

از میان برداریم

زیرا این آخرین ستاره شب است...

نفس

تن را

به سایه های سرخ خیابان می سپارم

زمانی

که مردان خیابان

شهوت بازان خود را

به سایه های پرتحرک می سپارند

و چنان

کنار جدول آب

به ماهی های کاغذی

خیره می شوند

که گویی در تور صیاد

-آواره-

شاه ماهی

حلقه به دام

افتاده.

یک شاه ماهی می میرد

ولی دریا

پر است از ماهی.

هوس نبض های لرزان

به ظهر الله اکبر

و عصر بیلیط ها بسته است

هزاران دست با یک شماره

545

545 شهر فرنگ

در دیوارهای پر از صوت زغالی

و متعفن

به من چشمک می زند

کنار سبزه های خیابان

خانه ی 545 هزار تومانی

با

545 در

که همه

به درخت آلبالوی خشک

سپور محله ما باز می شود

کادیلاک آخرین سیستم

با صدای بوقش

صدای دیاپازونی را

به خاطرم می آورد

که در مدرسه شنیده ام

در شرشر باران

هنگامی که

صدای تمام شدن آب

به گوشم می رسد

545 بار خواستم چترم را ببندم

ولی

تازه یادم افتاد که چتر نیاورده ام

شاید شماره 545 برنده باشد

روی شناسنامه ی

« استفاده اختصاصی ممنوع »

با خط قرمز « المثنی »

صدای گردونه شانس

تاتاق تاق

صدای شهوت بازان

« شماره 545 »

و صدای قرچ قرچ صندلی ها

طنین نعل کفش شماره545

بر روی موزاییک های لج

به روی شانه ام می پاشد.

در سرزمین آهن

به واقعیت رسیده بودم

خود را می شناختم

زیرا خود را شناسانده بودم

زیستن را

با ساعت های کرنوگراف

اندازه

می گرفتم

ساعت را

به دود لوله بخاری کردم

تا ضد ضربه بودنش را هم

امتحان کرده باشم

و ساعت 545

آخرین شب شعر

از لابه لای نظرگاه صندلی ها

در سالن ریش های کوتاه

و چشم های عروسکی

چند شاعر گداوار

در میان زباله ها

به دنبال وزن و قافیه می گردد

و صدای اولین چاوش

از-

گلدسته های امامزاده

مردم را

به خنده و بهت وا می دارد

و شاعر ترانه مان

همچنان با مشت

به تریبون یا هو و یا حق-

می کوبد

گویی

نوار افتتاح

مدرسه عالی

گاوآهن را

با دندان می جود.

معلم علم الاشیا ما می گفت

آهن دارای پروتیین است!

این اولین پیام رسمی بود

که از ورای آنتن های-

رو به ایستگاه

به گوش می رسید

برنامه 545 شب

قصه ی قداره کش ها

و خان باجی ها

در لباس مخملی-کهربایی

با زیر لباسی

از حریر زرد

و فاصله خون و ماتیک

ابروهای سیاه-

چشم های سرمه کشیده

غبغب های آویزان

و ترنم مثنوی

در روی دیوار توالت عمومی پشت خانه مان

« این نوشتم که خر کند خنده »

من هم می توانم

مثل هر میهن پرستی

شاهنامه 545 منی

زین بغل بگیرم

و با صدای ساز

بازوان پر شهوت مردان خیابانی

چند بیتی می خوانم:

« به باد افره این این گناهم مگیر... »

و انگشت های سیاه مرشد

545 بار زنگ را

به صدا در می آورد.

...

حالا

به چنان

مرتبه ای رسیده ام که

545 پله با زمین فاصله دارم

و افتخار دارم

که می توانم

نه از راه پلکان

بلکه

از همین جا

خود را به دروازه فوتبال ملی پرت کنم.

تا در ازای یک سهم

از غروب چهارشنبه

حضرت استاد آبراهام صهبا

مرثیه ای به قافیه ی کشک

در رثای حیاتش رقم زند

پس زنده باد

شماره545

صادر از مزرعه

کوی گورستان

بالاخره خودم را شناساندم...


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:34 :: توسط : مصطفی احمدی

ترجیع بند هشت سال دفاع مقدس از شهریور ماه 59 در خاکی سروده شد که بغض جان‌فشانى جوانانش هنوز حنجره تاریخ کشورمان را می فشارد. سرزمین من از هجوم کفتاران، شگفت زده نشد که بارها پوزه کریه شان را بر جسم و جان خود احساس کرده بود. سرزمین من عظیم تر از آن است که در حصار کوچک مرزها به اسارت تن دهد و عمیق تر از آن  که حقارت اقیانوس ها را برتابد.

 


هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت

ترجیع بند هشت سال دفاع مقدس از شهریور ماه 59 در خاکی سروده شد که بغض جان‌فشانى جوانانش هنوز حنجره تاریخ کشورمان را می فشارد. سرزمین من از هجوم کفتاران، شگفت زده نشد که بارها پوزه کریه شان را بر جسم و جان خود احساس کرده بود. سرزمین من عظیم تر از آن است که در حصار کوچک مرزها به اسارت تن دهد و عمیق تر از آن  که حقارت اقیانوس ها را برتابد.

به راستی جنگ، امتداد کدام احساس خفته ما بود؟ تپش کدام نبض را در وجودمان نواخت؟ آرامش کدام سینه را به آشوب كشید؟ و کدام غیرت را در پدران ما برانگیخت که پس از سال ها هنوز تداعی شعر و شوق و شیفتگی‌‌هایش، کارون را به دجله می‌پیوندد و غرب و جنوب را مركز تاریخ ایران كرده است؟

آیا حماسه دفاع مقدس، امتداد موج موج حادثه عاشورا نبود که همنوا با نینوا ساز غریو حماسه سر داد؟ آیا گیاهِ سربرآورده از بذر عاشوراى حسین و یارانش نبود كه میوه عزت داد و سایه فخر؟ برگ برگ تاریخ در اندیشه ایثار «آنانی» رقم خورد که به انتظار «جاء الحق» تسبیح شهادت می‌گرداندند؛ آنان که آیه‌هاى جهاد را هر شب بر سر می گرفتند و روز پا در رکاب یار ارابه عشق می راندند تا وعده خدا را آماج باشند و بارقه امید را در جان جهان بازتابانند.

بازگشت را گردن ننهادند و دفاع قداست‌بار آنان، بازنویسی قضا و قدری بود که خداوند روز نخست آفرینش بر فرشتگان املا فرمود. ما هنوز امتداد شرافت جاده هایی هستیم که در سرخ می‌نمودند، اما سبز می‌روییدند و سر بر آسایش خمپاره‌ها فرود می آوردند!

به راستی جنگ، امتداد کدام احساس خفته ما بود؟ تپش کدام نبض را در وجودمان نواخت؟ آرامش کدام سینه را به آشوب كشید؟ و کدام غیرت را در پدران ما برانگیخت که پس از سال ها هنوز تداعی شعر و شوق و شیفتگی‌‌هایش، کارون را به دجله می‌پیوندد و غرب و جنوب را مركز تاریخ ایران كرده است؟

 

هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت

 
 

برخیال خام من خندید و رفت

پنجه زد بر روی وجدانش زمان

 
 

یک سخن از مثنوی پرسید و رفت

شعله می زد در درونش آفتاب

 
 

در پی ایثار دل رقصید و رفت

من اسیر وسوسه او پرخروش

 
 

روی شهر غم زده بوسید و رفت

رمز شیدایی بلند آوازه شد

 
 

در دلش بوی خدا پیچید و رفت

چشم می گون شبش پرخاطره

 
 

خفتگان را دانه می پاشید و رفت

وصله کرد خود را به سقف آسمان

 
 

یک سبد شبنم زخون برچید و رفت

در سپیده دم به هنگام اذان

 
 

صوت لبیک خدا بشنید و رفت


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:33 :: توسط : مصطفی احمدی

مرثیه ای زیبا از دکتر چمران

خدایا هرچه را دوست داشتم از من گرفتی، بهر چه دل بستم، دلم را شکستی، بهر چیز عشق ورزیدم آنرا زائل کردی، هر کجا قلبم آرامش یافت تو مضطرب و مشوش کردی، هر وقت دلم بجایی استقرار یافت تو آواره م کردی، هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی… تا به چیزی دل نبندم، و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم و فقط تو را بخوانم و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم و تو را بجویم…

ای درد اگر تو نماینده خدایی ،که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم، تو را در آغوش می کشم وهیچ گاه شکوه نمی کنم… بگذار بند بند م از هم بگسلد ،هستی ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود باز هم صبر می کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم. ای خدا این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار دادی، این شکنجه های کشنده ای که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم. خدایا با غم و درد انس گرفته ام، ای خدا، کودک که بودم از بلندای آسمان و ستارگان درخشنده لذت می بردم اما امروز از آسمان لذت می برم؛ زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحی م نکاهد، دیگر خفه می شوم

 او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، كه كشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریك از آنرو كه اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏كند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست كه زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

خدایا! تو را شكر می‏كنم كه با فقر آشنایم كردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درك كنم.

خدایا! تو را شكر می‏كنم كه مرا با درد آشنا كردی تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كیمیایی درد پی ببرم، و «ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواسته‏های نفسانی خود را زیر كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس كشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس كنم

پیام حضرت امام ‏خمینی

بمناسبت شهادت دكتر مصطفی چمران

بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ

انالله وانّاالیه راجعون

دکتر چمران

شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دكتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریك عرض می‏كنم. تسلیت از آنرو، كه ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، كه در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، كه كشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریك از آنرو كه اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏كند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست كه زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

چمران عزیز با عقیده پاك خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم كرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار كرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

هر آن است كه بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف كند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.

و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست كه دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.

من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلكه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏كنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم

اول تیرماه شصت

روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:32 :: توسط : مصطفی احمدی

زندگی نامه شهید بهروز مرادی

بهروز مرادی

شهید بهروز مرادی در اول دی ماه 1335 در خرمشهر و در خانواده ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر قائله ی خلق عرب فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر مقاومت می کنند.

او در سال 1364 در رشته ی صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل می شود و قبل از پایان تحصیلاتش در چهارم خرداد 1367 در منطقه ی شلمچه به شهادت می رسد.

بهروز می گفت: «جمعیت خرمشهر سی و شش میلیون نفر است.» و او نه فرزند خرمشهر، که برادر مهربان همه ی ماست کسی که نامش در کنار شهیدانی چون محمد جهان آرا، احمد شوش، بهنام محمدی، امیر رفیعی، محمدرضا دشتی رسول نورانی، اکبر رنجبر، رضا دشتی، محمود ربیعی، جمشید برون و... و همه بچه های خرمشهر به یادمان می آورد که روزی روزگاری قرار بود خرمشهر برای ایرانی ها نباشد.

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:25 :: توسط : مصطفی احمدی

جنایات جنگی صدام در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از فاجعه آمیزترین جنایات جنگی در میان جنگ های یک قرن اخیر است. محمدباقر نیکخواه بهرامی از جمله نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس است که در دوران دفاع مقدس در مسئولیت های مختلفی از جمله مسئوليت های تبلیغاتی و همچنین مسئولیت مرتبط با پدافند، كشف و خنثي سازي سلاح هاي شيميايي استفاده شده توسط رژيم بعثي عراق فعالیت کرده است.

 

 

او شرح و نوشتن در مورد جنایات جنگی صدام را همواره یکی از وظایف خود قلمداد کرده است و در این زمینه مقاله های بسیاری به رشته تحریر درآورده است. کتاب «گاه شمار حملات شيميايي عراق در هشت سال دفاع مقدس» کتابی است که او چندی پیش توسط انتشارات شکیب منتشر کرد. «جنایات جنگی» کتاب جدید اوست که توسط مركز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس از زیر چاپ خارج شده است.

به اعتقاد این پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس، استفاده عراق از این سلاح های علیه ایران وسیع ترین و بی نظیرترین جنگ شیمیایی را رغم زد. حاصل این استفاده، بیش از صد هزار مصدوم و ده هزار شهید است. دولت عراق از این سلاح ها بر علیه مردم مبارز کرد عراق هم استفاده کرد.

وی همچنین بارها به مقصران این فاجعه بزرگ اشاره کرده و نوشته که، جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین قربانی استفاده از سلاح های شیمیایی باید با عزمی راسخ به دنبال معرفی بانیان و حامیان جنایت های رخ داده در جنگ هشت ساله باشد. در راس عاملان این جنایات، کشورهای غربی به ویژه امریکا و انگلیس و فرانسه و هلند قرار دارند.

نوشته های نیکخواه بهرامی به دلیل این که خودش در میان مسئولیت های مختلف مربوط به کشف و خنثی سازی تسلیحات شیمیایی فعال بوده است اهمیت بسیاری دارد. در واقع اگر همه کسانی که در دوران جنگ مسئولیت های مختلف داشته اند عزم این می کردند که از آن ایام و در مورد مسئولیت هایی که داشته اند خاطرات و مطالب خود را بنویسند به تاریخ جنگ و روایت وقایع آن دوران کمک بسیار زیادی می کردند.

حسن کارهای نیکخواه بهرامی این است که روش نگارش کتاب های او به این صورت نیست که با کس دیگری مصاحبه کند و یا اینکه مطالب او توسط فرد دیگری گردآوری شود. دست به قلم بودن کسی که در میان جنگ مسئولیت هایی داشته است حسن بزرگی محسوب و باعث می شود تا بتواند جزئیات بیشتر و دقیق تری را بر روی کاغذ بیاورد.

«جنایات جنگی» در 544 صفحه و 12 فصل منتشر شده است. یکی از ویژگی های آثار این نویسنده دفاع مقدس این است که به مستند بودن و علمی بودن مطالب خود اهمیت زیادی می دهد. به همین علت کتاب اخیر او مثل اثر قبلی، شامل جداول رنگی بسیاری است که داده های آماری بر روی آنها پیاده شده است.

"تاريخچه جنگ هاي شيميايي"، "عوامل شيميايي و كاربرد آنها در جنگ ها، "عراق و دستيابي به سلاح هاي شيميايي"، كاربرد سلاح هاي شيميايي از دوره اشغال تا ورود ايران به خاك عراق"، " بمباران شيميايي در عمليات خيبر و اقدامات ديپلماتيك ايران"، "افزايش حملات شيميايي عراق در عمليات بدر و اقدامات سياسي ايران"، "بمباران گسترده فاو؛ اوج جنگ شيميايي عراق عليه ايران"، "تكرار بمباران شيميايي گسترده در منطقه شلمچه"، "فاجعه شيميايي شلمچه (دولت بعث عليه ملت)"، "حملات شيميايي عراق در مقطع پاياني جنگ"، "برون افتادن راز ها"، " جمع بندي نتايج كليه حملات شيميايي، بررسي كليه مواضع سازمان هاي بين المللي" به ترتيب عناوين فصول دوازده گانه اين كتاب است.

کتاب جنایات جنگی در 544 صفحه و با تیراژ 2000 نسخه و قیمت پنج هزار تومان توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:58 :: توسط : مصطفی احمدی

یکی از مهمترین خبرهایی که در هفته گذشته توجه همه را به خود جلب کرد٬ نشاندن یکی از پیشرفته‌ترین هواپیماهای جاسوسی آمریکا توسط سپاه است. این هواپیما که به «دیو قندهار» یا به قول فرنگی‌ها «Beast of Kandahar » معرف است اولین بار در فرودگاهی در افغانستان دیده شد و از آن برای طراحی حمله به مخفیگاه بن‌لادن استفاده شد. این هواپیمای بدون سرنشین توسط شرکت لاک‌هید مارتین ساخته شده است و از فن‌آوری ضد رادار بهره می‌برد. این هواپیما در ارتفاع ۵۰۰۰۰ فوتی پرواز می‌کند و اطلاعات جمع آوری شده را به صورت Real Time برای مرکز کنترلی که در یک خودرو قرار دارد ارسال می‌شود. این اطلاعات سپس برای مرکز فرماندهی ارسال می‌شود.

 

RQ-170

 

اما چگونه این هواپیما با صدمه‌ای بسیار کوچک در ایران فرود آمد؟

این نوع از هواپیماها به گونه‌ای برنامه‌ریزی شده‌اند که به محض قطع شدن ارتباطشان با پایگاه٬ به صورت خودکار اقدام به بازگشت و فرود در پایگاه می‌کنند. باید بدانید که RQ-170 از سامانه GPS برای موقعیت یابی استفاده می‌کند. سامانه GPS دیو قندهار هک شده است و اطلاعات موقعیت پایگاهش در افغانستان وارد سامانه شده است. بدین ترتیب سامانه‌های کنترل هواپیما فکر می‌کنند که RQ-170 بر روی پایگاه در حال پرواز است. سپس ارتباط بین هواپیما و مرکز کنترل مختل می‌شود و بدین ترتیب هواپیما به صورت خودکار اقدام به بازگشت به پایگاه و فرود می‌کند. از آن جهت که قبلا GPS هک شده هواپیما هم از نظر سامانه‌های کنترل بر روی پایگاه در حال پرواز است٬ اقدام به فرود می‌کند٬ غافل از اینکه درحال فرود در کاشمر ایران است. ارتفاع کاشمر و پایگاه این هواپیما در افغانستان از سطح دریا اختلاف بسیار کمی دارد و همین اختلاف ارتفاع موجب صدمه‌دیدن زیر هواپیما می‌شود.

 

RQ-170

 

حالا اگر دوست دارید بدانید که GPS چگونه هک شده است باید به اطلاعتان برسانم که قبلا عده‌ای متوجه مشکلات امنیتی آن شده‌اند و مقاله‌ای هم در این مورد منتشر کرده‌اند. این مقاله که عنوانش « On the Requirements for   Successful GPS Spoofing Attacks» مشکلات امنیتی GPS و روش‌های نفوذ به آن توضیح داده شده است.

البته کار به همین سادگی که توضیح دادم نبوده است و سوالات و فرضیه‌های دیگری هم مطرح شده است. برای مثال در سایت aviationintel ٬ نویسنده معتقد است که این نوع از پرنده‌ها تنها از یک نوع مکانیزم برای موقعیت یابی استفاده نمی‌کنند و معمولا از دو یا ۳ سامانه مختلف موقعیت یاب استفاده می‌شود. لذا اگر اطلاعات یکی از این سامانه‌ها با باقی آنها تطابق نداشته باشد٬ اطلاعات آن در تعیین موقعیت مورد استفاده قرار نخواهد گرفت. در ضمن این هواپیماها در هنگام فرود با سامانه‌ای که بر روی زمین قرار دارد ارتباط برقرار کرده و فرود می‌آیند و این درحالی است که درکاشمر چنین سامانه‌ای موجود نبوده.

به هر حال آنچه که از تمام گزارشات و تحلیل‌های منتشر شده مشخص می‌شود این است که این عملیات جنبه‌های تاریک بسیاری دارد که شاید هیچ‌گاه این جنبه‌ها برای ما آشکار نشود.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:55 :: توسط : مصطفی احمدی

متن کامل قرار داد 1975 الجزایر

این روزها، از قرارداد الجزایر بسیار بحث می شود. قرارداد الجزایر که در سال 1975 بین ایران و عراق با موضوع خط مرزی بین دو کشور منعقد شد ، در طول بیش از سه دهه گذشته ، همواره محل بحث و نزاع دو طرف بوده است به طوری که جنگ هشت ساله عراق علیه ایران نیز پس از آن آغاز شد که صدام حسین، رییس جمهور وقت عراق ،در 26 شهریور 1359 با پاره کردن این قرارداد در مجلس ملی عراق و در مقابل دوربین های تلویزیونی، آن را ملغی دانست و 5 روز بعد دستور حمله به کشورمان را صادر کرد.صدام و بومدین در نشست الجزایر - 1975

اینک و پس از گذشت 32 سال از امضای این قرارداد و یک سال پس از اعدام صدام، جلال طالبانی که ریاست جمهوری عراق را بر عهده دارد خواستار اصلاحاتی در متن این قرارداد است ولی تهران، تاکید کرده است که "1975 الجزایر" اعتبار قانونی دارد و طرفین باید به مفاد آن پایبند باشند.


در این راستا، بی مناسبت ندیدیم متن کامل این قرارداد را منتشر کنیم تا تصویر درستی از ماهیت و محتوای این قرارداد بسیار مهم ، برای مخاطبانی که از چند و چون آن اطلاع دقیقی ندارند، شکل گیرد. 
 
این قرارداد در 6 مارس 1975 تحت نظارت هوارى بوم دين، رييس جمهور وقت الجزاير در پایتخت این کشور منعقد شد.
 
 متن قرارداد
شاهنشاه ايران و رييس جمهور عراق نظر به اراده صادقانه طرفين،منعکس در توافق الجزيره مورخ 6 مارس 1975 براى نيل به حل و فصل قطعى و پايدارى کليه مسايل ما به الاختلاف بين دو کشور، نظر به اينکه طرفين بر اساس پروتکل قسطنطنيه مورخ 1913 و صورتجلسات کميسيون تحديد حدود 1914 به علامت گذارى مجدد قطعى مرز زمينى و برمبناى خط تالوگ به تحديد مرز رودخانه‌اى خود مبادرت نموده‌اند.

نظر به اراده طرفين به برقرارى امنيت و اعتماد متقابل در طول مرز مشترک خود، نظر به پيوندهاى همجواري تاريخى و مذهبى و فرهنگى و تمدنى موجود بين ملت‌هاى ايران و عراق، با تمايل به تحکيم پيوندهاى مودت و حسن همجوارى و تشييد مناسبات فيمابين در زمينه‌هاى اقتصادى وفرهنگى و توسعه مبادلات و مناسبات انسانى بين مردم خود، بر اساس اصل تماميت ارضى ومصونيت مرزها از تجاوز و عدم مداخله در امور داخلى، با تصميم به بذل مساعى در جهت برقرارى عصرى جديد در مناسبات دوستانه بين ايران و عراق بر مبناى احترام کامل استقلال ملى و سلطه حاکميت مساوى دولت‌ها، با اعتقاد به مشارکت در اجراى اصول وتحقق امال و اهداف ميثاق ملل متحد از اين طريق، تصميم به انعقاد عهدنامه حاضرگرفتند و بدين منظور نمايندگان تام الاختيار خود را به ترتيب ذيل تعيين نمودند:

از طرف شاهنشاه ايران: جناب آقاى عباسعلى خلعتبرى، وزير امور خارجه ايران.
از طرف رييس جمهورى عراق: جناب آقاى سعدون حمادى، وزيرامور خارجه عراق.

مشاراليهم پس از ارايه اختيارنامه‌هاى خود که در کمال صحت واعتبار بود نسبت به مقررات مشروحه زير توافق نمودند:

ماده 1
طرفين معظمين متعاهدين، تاييد مى‌نمايند که مرز زمينى دولتى بين ايران و عراق همان است که علامتگذارى مجدد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به علامت گذارى مجدد مرز زمينى و ضمايم پروتکل مذکور که به اين عهدنامه ملحق مى‌باشند انجام يافته است.

ماده 2
طرفين معظمين متعاهدين، تاييد مى‌نمايندکه مرز دولتى در شط العرب همان است که تحديد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به تحديد مرز رودخانه‌اى و ضمايم پروتکل مذکور که به عهدنامه حاضر ملحق مى‌باشند، انجام يافته است.

ماده 3
طرفين معظمين متعاهدين، متعهد مى‌شوند که بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به امنيت در مرز و ضمايم آن که ملحق به اين عهدنامه مى‌باشند، در طول مرز به طور مداوم کنترل دقيق و موثر به منظور پايان دادن به هر نوع رخنه اخلال‌گرانه، صرف نظر از منشا آن، اعمال دارند.

ماده 4
طرفين معظمين متعاهدين، تاييد مى‌نمايندکه مقررات سه پروتکل و ضمايم آنها، مذکور در مواد 1،2 و3 عهدنامه حاضر که پروتکل‌هاى فوق الذکر بدان ملحق و جزلايتجزاى آن مى‌باشند، مقرراتى قطعى و دايمى و غير قابل نقض بوده و عناصر غير قابل تجزيه يک راه حل کلى را تشکيل مى‌دهند. نتيجتاخدشه به هر يک از عناصر متشکله اين راه حل کلى اصولا مغاير با روح توافق الجزيره خواهد بود.

ماده 5
در قالب غير قابل تغيير بودن مرزها واحترام کامل به تماميت ارضى دو دولت، طرفين معظمين متعاهدين تاييد مى‌نمايند که خط مرز زمينى و رودخانه‌اى آنان لايتغير و دايمى و قطعى مى‌باشد.
ماده 6
1- در صورت اختلاف درباره تفسير يا اجراى عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمايم آنها، اين اختلاف با رعايت کامل مسير خط مرزايران و عراق، مندرج در مواد 1 و 2 فوق الاشعار و نيز با رعايت حفظ امنيت در مرزايران و عراق، طبق ماده (3) فوق الذکر، حل و فصل خواهد شد.

2 -  اين اختلاف در مرحله اول طى مهلت دو ماه ازتاريخ درخواست يکى از طرفين از طريق مذاکرات مستقيم دو جانبه بين طرفين معظمين متعاهدين، حل و فصل خواهد شد.

3-  در صورت عدم توافق، طرفين معظمين متعاهدين ظرف مدت سه ماه، به مساعى جميله يک دولت ثالث دوست توسل خواهند جست.
4-  در صورت خوددارى هر ي
ک از طرفين از توسل به مساعى جميله يا عدم موافقيت مساعى جميله، اختلاف طى مدت يک ماه از تاريخ رد مساعى جميله يا عدم موفقيت آن، از طريق داورى حل و فصل خواهد شد.

5- در صورت عدم توافق بين طرفين معظمين متعاهدين نسبت به آيين و يا نحوه داورى، هر يک از طرفين معظمين متعاهدين مى‌تواند ظرف پانزده روز از تاريخ احراز عدم توافق، به يک دادگاه داورى مراجعه نمايد.

براى تشکيل دادگاه داورى و براى حل و فصل هر يک ازاختلافات، هر يک از طرفين معظمين متعاهدين يکى از اتباع خود را به عنوان داور تعيين خواهد نمود و دو داور يک سرداور انتخاب خواهند نمود.

اگر طرفين معظمين متعاهدين ظرف مدت يک ماه پس ازوصول درخواست داورى از جانب يکى از طرفين از ديگرى به تعيين داور مبادرت نمايند ويا چنانچه دوران قبل از انقضاى همين مدت در انتخاب سرداور به توافق نرسند طرف معظم متعاهدى که داورى را درخواست نموده است حق خواهد داشت از رييس ديوان بين‌المللي دادگسترى تقاضا نمايد. تا طبق مقررات ديوان دايمى داورى داورها يا سرداور را تعيين نمايد.

6- تصميم دادگاه داورى براى طرفى معظمين متعاهدين الزام آور و لازم الاجرا خواهد بود.
طرفين معظمين متعاهدين هر کدام نصف هزينه داورى رابه عهده خواهند گرفت.

ماده 7
اين عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم انها طبق ماده (102) منشور ملل متحد به ثبت خواهد رسيد.

ماده 8
عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها،طبق مقررات داخلى به وسيله هر يک از طرفين معظمين متعاهدين به تصويب خواهد رسيد.

عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها از تاريخ مبادله اسناد تصويب که در تهران انجام خواهد شد، به موقع اجرا در خواهند آمد.

بنا به مراتب، نمايندگان تام الاختيار طرفين معظمين متعاهدين عهدنامه حاضر و سه پروتکل، و ضمائم آنها را امضا نمودند.
بغداد 13 ژوئن 1975

عباسعلى خلعتبرى، وزير امور خارجه ايران                سعدون حمادى، وزير امور خارجه عراق
                                
                                                                ***
عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها با حضورجناب عبدالعزيز بوتفليقه، عضو شوراى انقلاب و وزير امور خارجه الجزاير به امضارسيد.
اين عهدنامه که داراى 8 ماده و سه پروتکل و ضمائم آن مى‌باشد در تاريخ 21 ارديبهشت 1355 و 29 ارديبهشت 1355 به ترتيب يه تصويب مجلسين شوراى ملى و سناى وقت رسيده است

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:51 :: توسط : مصطفی احمدی

غلامعباس عسکری دهناش

غلامعباس عسکری دهناش

نام و نام خانوادگی: غلامعباس عسکری دهناش

نام پدر: حیدر

تاریخ تولد:۱۳۳۴/۰۹/۰۵

تاریخ شهادت:۱۳۵۷/۱۰/۰۸

محل تولد:ایذه

محل شهادت:اهواز

زندگینامه:

 

بسمه تعالی

شهید غلامعباس عسکری در اذر ماه ۱۳۳۴ در روستای تلخدان بازفت از توابع استان چهار محال و بختیاری در خانواده ای عشایری و مذهبی دیده به جهان گشود و زمان طفولیت را به صورت عشایری در ییلاق (روستای تلخدان ) و در قشلاق (روستای انجیرستان سوسن) سپری نمود . هنوز ده بهار از زندگی اش نگذشته بود که پدر را از دست داد و سر پرستی مادر و چهار خواهر و دو برادر کوچکتر خود را عهده دار گردید . و از همان دوران نوجوانی مسئولیت سنگین سرپرستی خانواده را با انجام کارهایی از قبیل دامداری و کشاورزی تجربه نمود . بعد از چند سال کمبود امکانات و نیاز به تحصیل خواهران و برادرانش وی را ناگزیر به مهاجرت به شهرستان ایذه نمود ولی مزد و حقوق نا چیز ناشی از کارگری در این شهرستان نمی توانست جوابگوی معاش خانواده و مخارج تحصیل خواهران و برادرانش گردد. لذا جهت یافتن کاری مناسبتر به شهرستان اهواز واقع در سه کیلومتری جادۀ اهواز – ایذه مشغول بکار گردید . (بعنوان کارگر قرار دادی)

با اوج گیری انقلاب اسلامی و تظاهرات ضد رژیم ستمشاهی وی نیز به

 

 

همراه دیگر کارگران آن کارگاه دست از کار کشیده و اعتصاب نمود و با لبیک گفتن به فرمان امام خمینی (ره) همه روزه در خیابانهای اهواز به همراه دیگر کارگران به تظاهرات می پرداخت . تا اینکه در روز چهار شنبه سیاه مورخه ۸/۱۰/۱۳۵۷ در خیابان امام خمینی اهواز در ساعت ده صبح بوسیلۀ گلولۀ یکی از دژخیمان رژیم ستمشاهی از ناحیه سر مجروح و به بیمارستان گلستان منتقل گردید که در همان روز به درجۀ رفیع شهادت نائل گردیدند . روحش شاد و روانش گرامی

از خصوصیات روحی و اخلاقی شهید

وی با توجه به سواد کمی که داشت فردی معتقد به اسلام و مسائل دینی و مذهبی بود و هیچگاه نماز و روزه اش ترک نمی شد و همانند دیگر شیعیان این سر زمین به ائمه اطهار علاقۀ خاصی داشت در مراسمات و عزاداریهای سالار شهیدان حضور مستمر می یافت و همیشه تلاش می نمود که ایام عاشورا را در شهرستان ایذه و در میان عزادان حسین (ع) سپری نماید .

وی در زندگی شخصی نیز فردی وظیفه شناس بود و هیچگاه از سختی ها و مشکلاتی که از دوران نوجوانیش بر عهدۀ وی قرار گرفته بود گله و شکایتی نداشت .

 

 

و همین امر باعث گردیده بود که نتواند ازدواج نماید و تشکیل خانواده بدهد و زندگیش هجران زده و عشایری گونه بین شهرهای ایذه و اهواز باشد .

((روانش شاد و راهش پر رهرو باد))

مشخصات سجای شهید غلامعباس عسکری دهناش   فرزند حیدر   ش ش:۲۷۶      محل صدور ایذه        تاریخ تولد ۵/۹/۱۳۳۴


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:36 :: توسط : مصطفی احمدی


شهدای خوی

زندگینامه وخاطرات شهدای خوی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


خاطرات معلم مخلص وبسیجی آقای عبدالرحمن کریم زادگان ازعملیات والفجر یک

عبور از میدان مین:

در یک کیلومتری دشمن دردیدگاه شجری (نقطه ی رهایی)برای آغاز عملیات قرار گرفته بودیم نماز ظهر و عصر را به امامت حاج یوسف سرداری به اتفاق شهیدان محمدحسین زینالی،حسین غفاری،نوری ودیگر شهیدان و بچه ها در یک سنگر تانک به جا آوردیم نماز،نماز دیگری بود بچه ها به حالت عرفانی فرو رفته بودند دعاونیایش حاج یوسف سرداری بعداز نماز اشک بچه ها را ازچهرهای نورانیشان سرازیر می کرد هنوز هم گریه ها ونجواهای آن مرد بزرگ ومجاهد در گوش دوستان وهمسنگرانشان طنین انداز است دستهای نوازشگر اودرنیمه های شب بیدارگرعارفان برای اقامه نماز شب در حسینیه گردان بود.


بسیجی عارف ونستوه مرحوم حاج یوسف سرداری(پدرشهیدعلی سرداری وجانبازتقی سرداری)

شهیدسرافرازعلی سرداری،سرهنگ جانبازحاج تقی سرداری

شهید عارف حسین غفاری


شهید سرافرازمحمدحسین زینالی، معلم مخلص آقای عبدالرحمن کریم زادگان

نوجوانان وجوانانی که مناجاتهایشان فضای تاریک را نورانی ومعطروازفرش تا عرش عروج می کردند لحظات به سرعت می گذشت نزدیکی های غروب هر کدام از بچه ها جهت راز ونیاز با معبودشان در گوشه ای خلوت کرده بودند خورشید می رفت که رخ پنهان کند سیاهی شب رفته رفته پرده خود را می گستراند بچه های گردان نماز مغرب وعشاء را بجا آوردند فرمان آماده باش وحرکت بسوی دشمن از سوی فرماندهان صادر گردید در اخر ستون ایستاده بودم.رفتار عاشقانه بچه هاو آخرین خداحافظی شان مرا مجذوب خود کرده بود .حرکت آغاز گردید بچه ها با گامهای استوار ومتین وبا ذکر وبا یاد خدا قدم در پیش  می گذاشتند.


سردارشهید صفرحبشی خویی


 

شهید صفر حبشی  آن سردار دلاور ومسئول محور خط مقدم نبرد درکنار سنگری ایستاده بود از زیر قرآن رد شدن بچه ها را نظاره می کرد . هاله ای از نور چهره اش را پوشانده بود.گویی از زمین وزمان کنده شده بود وروحش در عالمی دیگر سیر می کرد .آقا مهدی باکری توصیه کرده بود که بچه ها ذکر لا حول ولا قوه الا بالله را در هنگام حرکت بر لب داشته باشند. طمائنینه وآرامش خاصی در بچه ها جلب توجه می کرد. بعد از طی مسافتی به کانال اول  دشمن رسیدیم. همچنان پیش می رفتیم سکوتی بدتر از مرگ به فضا سایه افکنده بود .ناگهان شلیک تک تیرانداز کمین دشمن سکوت را درهم شکست .مثل اینکه دشمن قبلا خود را برای مقابله چینن حمله ای آماده کرده بود انفجارهای پی در پی گلوله ها زمین را به لرزه در می آورد.گلوله ی آر پی جی زمانی،در بالای کانال منفجر شد سید محمد موسوی که بعدا در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. از ناحیه سر زخمی شد .


ایستاده نفردوم: حجة الاسلام شهیدسیدمحمدموسوی تبریزی

ستونی که من در آخر آن ایستاده بودم لحظاتی متوقف شد بعد با سرعت به حرکت خود ادامه داده تا به بچه های گردانمان برسیم ولی از انها خبری نبود. وبا گردان مسلم طی مسیر داده وارد میدان مین شدیم هر آن ترکشهای ناشی از انفجار توپ وخمپاره پیکر برادری رابر زمین می انداخت .وغرق به خون می کرد .بوی باروت ومنورهای دشمن صحنحه های زیبایی را به معرکه نبرد می بخشید. حرکتمان کند شده بود. میبایستی برادران تخریبچی جلوتراز همه میدان مین را پاکسازی کرده وبا انداختن طناب سفید راه به رزمندگان نشان می دادند گلوله همچنان می بارید .دوشکاچی بعثی رگبار گلوله را به سمت ستون بچه ها سرازیر کرده بود براینکه هدف رگبار قرار نگیرم از ستون جدا شده تا با  حرکت زیگزال و مار پیچی خود را به اول ستون برسانم اما یک لحظه نهیب بچه ها مرا به خود آورد دوباره به سوی ستون برگشتم گویا وارد میدان مین شده بودم نزدیکی های صبح شده بود همچنان به کندی به پیش می رفتیم ذتا اینکه رسیدیم به کانال دوم دشمن که به عرض6مترو ارتفاع 3متر به دور خود کشیده بود.تا دشمن بدینوسیله با این موانع بسیار زیاد و مستحکم سپر دفاعی برای خود ایجاد کند جلو هجوم رزمندگان را بگیرد. عبور از کنال دوم مشکل بنظر می رسید اما بچه های تخریب با ایثار وفداکاری وارد کانال شدند.وبا ستون قرار دادن یک نردبان آلومینومی وانداختن دو نردبان بر روی آن توانستند راه را برای عبور رزمندگان هموار کنند. با عبور از روی آن توانستیم خود را به آن طرف کانال برسانیم.ناگهان مواجهه شدیم با سیم خاردارهای کلافی که در داخل آنها تله های انفجاری کار گذاشته بودند.که عبور از آنها را محال می کرد .وسنگر سرباز بعثی در سی وچهل متری بالای سیم خاردار قرار گرفته بود.و رگبار گلوله دوشکا را همچنان بسوی بچه ها سرازیر کرده بود.ولحظه ای قطع نمی شد.گویا صحنه عاشورا بر پا شده بود.نظم سازمانی ما از هم پا شیده ولحظه به لحظه بر تعداد شهدا ومجرحین افزوده می شد.وعده ای زیادی شهید وزخمی بر روی زمین افتاده بود.واز مجروحان هم هیچ ضجه زاری به گوش نمی رسید وکسی را به یاری وکمک نمی طلبیدند وشهدا در آخرین لحظاتشان رزمندگان را به جان آقا امام زمان علیه السلام قسم میدادند  که به پیش بروند وخطوط دفاعی دشمن را بشکنند وبا آنها کاری نداشته باشند.به حرکت خود ادامه داده در شیاری داخل سیم خاردار گیر کردیم رگبار دوشکا هر لحظه پیکر رزمنده ای را غرق به خون می کرد. در داخل سیم خاردار چمباتمه نشسته بودیم. تا بلکه راهی برای عبور پیدا کنیم رگبار گلوله امانمان را بریده بود.چندین بار برای دور ماندن از گلوله جا عوض کردیم وتیرهای گلوله در کنار بیخ گوش ودست وپایمان دل زمین را می شکافت وهر ان جان برادری از ما می گرفت وهر گونه تدبیر وتصمیمی برای رهایی از این مخمصه از ماسلب شده بود واکثر فرماندهان شهید شده بودند وکسی نبود یک راهی را پیدا  کند چندین بار از سیم خاردار دور شده ودوباره برای عبور از آن جهت تصرف سنگر دشمن به طرف آن بر گشتیم به برادر آرپجی زن که در کنارم بود خطاب کردم که با آرپجی خود سنگر دوشکا را هدف قرار دهد. آن برادررزمنده ماشه آرپجی را چکاندو سنگر دشمن را هدف قرار داد. وآتش خاموش شد. دوباره به طرف آن شیار بر گشتیم.


منطقه عملیاتی والفجر1

بطور غیر منتظره ومعجزه آسا دیدیم که راه عبور به عرض 1 متر باز شده سریعا خود را به خاکریز دشمن رساندیم.تقریبا درتمامی محورها خاکریزها به تصرف نیروهای خودی  درآمده بود. دشمن فهمیده بود که مواضع دفاعی خود را از دست داده به همین خاطر با کوتاه کردن برد آتش خود پشت خاکریزها راهدف قرار داد.گلوله توپی در نزدیکی ام منفجر شد .احساس کرد م پایم خیس شده زخمی شده ام. اما چینن نبود بلکه موج انفجار درب قمقمه ام را پرانده وآب آن راخالی کرده بود.به برادران رزمنده توصیه می کردم با فاصله در  پشت خاکریزسنگر بگیرند .رفته رفته سیاهی شب در روشنایی روزفرو رفت.طوفانی از گرد وخاک در پشت خاکریز ایجاد شده بود و خورشید فروزان ازپشت گرد وغبار سر بر آورد .با کلاههای آهنی خودگودالی رادر پشت خاکریز حفر کرده وبرای درامان ماندن ازترکشها در داخل آن فرو رفتیم .


سرداران شهید مهدی وحمید باکری

نزدیکی های 7 صبح شهید حمید باکری با قیافه معصومانه وسروصورت خاک آلوددرکنارخاکریزنمایان شد.واز ما خواست همراه وی خود رابه خاکریزی رسانده که تازه سقوط کرده بود. از جا بلند شده بفرمان اوحرکت کردیم. می بایست از بریدگی خاکریزی خود را به آن طرف خاکریز برسانیم.پیکر مطهر شهیدی در آن فاصله برروی زمین نقش بسته بود.همچنان رگبارگلوله سلاحهای سبک وسنگین می باریدوزوزه کشان ازکنارمان رد می شدند.وارد آن طرف خاکریزشدیم که خالی از نیروهای خودی بود.پشت سرآقا حمید حرکت می کردیم پیکر برادر پاسداری با دستانی قطع شده در داخل کانال افتاده که سر وپاهایش بیرون ازخاک بودوچند شهید دیگرنیز دیده می شدند.درچند صد متری دشمن مستقر شدیم.کم کم بر شدت گرما افزده می شد.تبادل آتش بی وقفه ادامه داشت.گرمای سوزان منطقه عملیاتی شرهانی از یک طرف وبی خوابی وخستگی از طرف دیگراز طاقتمان کاسته بود.تشنگی فشار می آورد آبی برای خیس کردن گلوی خشکم نداشتم.از سربازارتشی کنارم آب خواستم او قمقمه اش به اندازه جرعه ای نوشیدن برایم داد.در اثر شدت آتش نمی توانستیم سرمان را از کانال بیرون آوریم.دونفر از رزمندگان را دیدم که تقریبا 15 یا 16 سال سن داشتند که بیرون از کانال وجلوترازما پشت سرتیربارهای بجا مانده عراقی رودرروبا بعثیان می جنگیدند براستی آنان به استقبال مرگ وشهادت رفته بودند.


شهیدوالامقام کریم کریمی،برادربزرگوارآقای عبدالرحمن کریم زادگان

بعدازظهر همان روزبا چند نفراز برادران بسیجی وارتشی برای استراحت به طرف عقب برگشتیم.پشت تپه خط مقدم نبردآقا مهدی (فرمانده لشگر عاشورا) مشغول شلیک خمپاره 60 به طرف دشمن بود.از معبری که بچه های تخریب باز کرده بودند حرکت  می کردیم منطقه عملیاتی پربود از کوله پشتی وکلاه آهنی که رزمندگان اسلام از خود جا گذاشته بودند سه وچهار نفر ازرزمندگان دراثر اصابت ترکش برروی زمین افتاده وترکش پای یکی از آنان را قطع کرده بود که مرتبا سرش رابلند کرده برزمین می گذاشت.موقع غروب از پیدا کردن نیروهای پشتیبانی وتدارکات مایوس وناامید شدم.

فرمانده دلاورلشکر31عاشوراء شهید مهدی باکری

دشت وسیع وتپه های ماهوراطراف منطقه عملیاتی مرتبازیر آتش بود.بی خوابی وگرسنگی وخستگی کلافه ام کرده بود.چاله ای را پیداکرده تابرای دورماندن ازترکش شب را صبح کنم.موج انفجارها خواب راازچشمم ربوده بود.سپیده دم از راه رسیدوروتاریکی شب درروشنایی روز محو گردید.دیگرتوقف ودرنگ را جایزندانستم ازجابلندشده وحرکت کردم اصابت ترکش چند نفراز برادران رزمنده را نقش برزمین کرده وبه شهادت رسانده بود بعدازطی مسافت طولانی به بیمارستان صحرایی پشت صحنه نبرد رسیدم که پرازمجروحان عملیات بود.هلیکپوترها مرتبا برای تخلیه مجروحان و شهدا فرود آمده وبر می خواستند اما دلم درپیش رزمنده گان مانده بود.خودرامورد ملامت وسرزنش قرارداده که چرا برگشته وبرادرانم راتنها گذاشتم سوار تویوتا شده ودر مقر اصلی گردان حرّ پیاده شدم.وعده ای از بچه های گردان نیزبرگشته بودند.اکثربچه های گردان شهید ویا زخمی شده بودند.سروصورت ولباس هایم خاک آلود بودند بعداز حمام وشستشوی لباس ها نماز مغرب وعشاءرادر تنهایی وفراق بچه های گردان بجا آوردیم.

شهید عارف مهدی امینی

شهید امینی درغم از دست دادن دوستان وبرادران شهیدمان شروع به نوحه سرایی کرد.بچه ها با بغضی شکسته در گلومی گریستند وقطرات اشک از گونه های سرخشان سرازیر می شد.روز بعد برای برگشتن به خطوط مقدم نبرد آماده شدیم دوباره آن مسیرطولانی را برای پیوستن به همرزمانمان طی کردیم.چهار رورازشروع عملیات می گذشت.صحنه نبرد بی وقفه زیرآتش سنگین دشمن قرار داشت.اتوبوس حامل مجروحان مورد اصابت قرارگرفته وشیشه هایش خرد ودست شهیدی از شیشه ی پنجره آویزان شده بود وعده ای از شهدا نیز در داخل اتوبوس بودند.

سردارشهیدعبدالمجیدسیستانی زاده

دشت گلگون معرکه ی نبرد پر از پیکرهای شهدا بود که رزمندگان دیگر آنها را با برانکارد به پشت جبهه انتقال می دادند.بالاخره با طی مسیری طولانی توانستیم مقر اصلی گردان را پیدا کنیم فرمانده دلاور گردانمان سردار عوض عاشوری به شهادت رسیده بود که چند روز مانده به عملیات دیگر با کسی حرف نمی زد خضوع و خشوع و نورانیت از سر و صورتشان می بارید گویا ملائک روحشان را پیش از پیکرشان به آن عالم لایتناهی انتقال داده بودند، دیگر او جزء ما خاکیان نبود ؛همچنین معاون گردان سردار عبدالمجید سیستانی زاده هدف آر پی جی دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیده بود که بارها خبر شهادتشان را در این عملیات از زبان خودشان شنیده بودم که در هنگام حرکت به سوی دشمن ،بعداز خداحافظی و روبوسی همدیگر را در آغوش گرفتیم،اوبه من گفت که هر کدام ازما در این عملیات به شهادت رسیدیم باید در روز قیامت دیگری را شفاعت کنیم؛اما شهادت وادی دیگری است که هر کسی مثل من را به آن جایگاه صدق و صفا راه نمی دهند، باید چنان بود که خدای بزرگ مشتری انسان باشد .ملحق شدن به باقیمانده بچه های گردان آرامشی خاصی بما بخشید.

سردار شهیدعوض عاشوری

معاون دوم گردان سردار صالح اللهیاری فرماندهی را به عهده گرفته بود.که بعدا در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.وی مرتبّا در داخل کانال رفت وآمد می کرد ودر حال سرکشی به بچه ها بود. نزدیکی های غروب بود.هلیکوپترهای جنگی دشمن مواضع ما را گلوله باران کردند.بر ای مقابله باآتش آنها رزمنده 14 ساله اردبیلی با دوشکا سدی از آتش در مقابل آنها ایجاد کرده بود،پیکرمطهر شهیدی در پشت خاکریز افتاده بود، وبی سیم چی گردان که از بچه های اردبیل بود از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته وبه حالت اغماء افتاده بود.گاهگاهی زاری می کرد. باز سیاهی شب از راه رسیدوپرده خود را در آن صحرای رنگین شده به خون شهیدان به همه جا  گستراند.با توصیه حاج آقا سرداری آماده شدیم تابی سیم چی را روی برانکارد قرار داده وبه پشت خط برسانیم.تا خدای بزرگ چنین دلاورانی را برای اسلام وانقلاب نگه بدارد.آتش از دو طرف خاموش شده بود. پرنده ای پر نمی زد ،سکوتی مرگبار ؛همچون آتش زیر خاکستر بر معرکه نبرد سایه افکنده بود. با هر زحمتی برانکارد رااز روی زمین بلند کرده وبه حرکت خود ادامه دادیم.سنگینی برانکاردوشب سیاه وظلمانی، تشخیص راه رابرایمان مشکل می کرد. چندین باربرانکارد را برای نفس کشیدن وتجدید قوابه زمین گذاشته و دوباره در آن دره های پیچ درپیچ به راه خود ادامه دادیم.

شهیدمفقودالجسد حجت ایرجی

ناگهان صدای آشنایی درمیان درّه توجّه ام را جلب کرد وآن کسی نبود به جز شهیدحجّت ایرجی،اورانزد خود فرا خواند ه ودرخواست کمک نمودم.بوسه ای بر پیشانیم زد و اظهار نمود که نیروهای دیگری را برای ادامه ی عملیات هدایت می کند.او از نیروهای اطلاعات عملیات بود .که بعدا در عملیات خیبر به شهادت رسید.با وجودخستگی زیادبرانکاردرااززمین بلندکرده به راه خود ادامه داده به کانالی رسیدیم که انبوه مجروحان را در آنجا جمع کرده بودند.بی سیم چی گردان را در کنارآنان قرار داده وآماده بر گشتن به خطوط مقدم نبرد شدیم.تعداد زیادی آب میوه درآنجا ریخته بودند.با نوک مگسگ اسلحه دو تای آنهارا سوراخ کرده ومیل نمودم.وبقیه رابرای استفاده برادران به داخل یک گونی ریختم ،دوباره همان مسیررا بر گشته وبه نیروهای خودی پیوستیم .شب راتا صبح داخل کانال سپری کردیم ،از شدت آتش دشمن کاسته شده بود بار دیگرروشنایی روز تاریکی  را در خود فروبرد خورشید عالم تاب پرتوهای خودرا به همه جا گستراند.شش روز از عملیات می گذشت. نیروها خسته وکوفته و بی خواب بودند.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 14:8 :: توسط : مصطفی احمدی

تولد و کودکی

به سال ۱۳۳۳ ه.ش در بهبهان در خانواده‌ای که به پاکدامنی و التزام به اصول و مبانی اسلام اشتهار داشت به دنیا آمد. روح و روان اسماعیل در این کانون که ارزشهای اسلامی در آن به خوبی مشهود بود پرورش یافت و زمینه‌ای برای شخصیت والای آینده او شد. این خانواده با توجه به مشکلاتی که داشتند، مجبور شدند به آغاجاری مهاجرت و با پایبندی به اصول انسانی و اسلامی، در آن شهر زندگی کنند. شهری که بنا به موقعیت خاص جغرافیایی و منابع زیرزمینی خود نه تنها مورد طمع غرب (بویژه آمریکا) بود، بلکه غارت ارزشهای فرهنگی و سنتهای اجتماعی آن نیز در برنامه‌های استکبار جهانی قرار داشت. اما خانواده اسماعیل نه تنها خود از این تهاجم، سرافراز بیرون آمدند، بلکه در اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز تلاش می‌کردند. در نتیجه،‌اسماعیل نیز تمامی ارزشهای وجودی خود را که از کودکی به آنها پایبند بود از خانواده خود فراگرفت. او که از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، مورد توجه خانواده قرار گرفت و پس از ورود به دبستان و پشت سر گذاشتن این مرحله و اتمام دبیرستان، در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت (که تنها شاگردان ممتاز و باهوش و نمونه را می‌پذیرفت) شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی

دانش‌آموزان متعهد، از این آموزشکده – که در آن زمان یکی از مراکز فعال و مهم منطقه بشمار می‌آمد – برای مبارزه با رژیم استفاده می‌کردند. اسماعیل در همین هنرستان با برادر محسن رضائی (سردار فرمانده محترم کل سپاه) – که از دیرباز آشنای وادی مبارزه بود – آشنا شد و به همراه ایشان و دیگر همرزمانش مبارزه پیگیری را علیه رژیم و مفاسد اجتماعی آن آغاز کردند. اسماعیل در سال دوم هنرستان – که با برپایی جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی مصادف بود – در اعتصاب هماهنگ همرزمانش شرکت فعالی داشت و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان ملعون، که در خیابان ۲۴ متری اهواز نصب شده بود، به اقدامی شجاعانه دست زد و قصد خود را عملی نمود، اما متاسفانه چاشنی مواد منفجره عمل نکرد.

مبارزات و تلاشهای اسماعیل، منحصر به مسائل سیاسی و نظامی نبود، بلکه به علت هوش سرشار و علاقه‌مندیش به مسائل فرهنگی در فرصتهای مناسب از طریق دایر کردن کلاسهای مختلف، با جوانان این منطقه ارتباط فکری و روحی پیدا می‌کرد و در خلال مطالب علمی، آنان را با فرهنگ اصیل اسلام که در آن خطه، سخت مورد تهاجم واقع شده بود آشنا می‌ساخت و آنان را به تعالیم روحبخش اسلام جذب می‌کرد. از این رو همان گونه که فعالیتهای سیاسی نظامی اسماعیل و دوستانش گام موثری در مبارزات مسلحانه علیه رژیم ستمشاهی در آغاجاری و بهبهان به شمار می‌رفت، فعالیتهای فرهنگی او در حد بسیار موثر،‌عامل بازدارنده‌ای در مقابل روند سریع ترویج فرهنگ مبتذل غربی در این منطقه شد، تا نه تنها از بی قیدی و لامذهبی جوانان (که تلاش فراوانی برای آن صورت می‌گرفت) جلوگیری به عمل آید، بلکه در اثر تلاشهای زیاد این عزیزان، جوانان منطقه در مبارزه با رژیم، گوی سبقت را از دیگر مناطق بربایند. در سال ۱۳۵۳ دوبار (همراه با برادر محسن رضائی و جمعی از یاران) به زندان افتاد و هربار پس از چند ماه که همراه با شکنجه بدنی و عذاب روحی بود، از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران – که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود – وارد شد.

در این دو محیط دانشگاهی (اهواز و تهران) نیز به مبارزات عقیدتی،‌سیاسی و نظامی خود ادامه داد. دقایقی در زمانی که اغلب دانشجویان دانشگاهها آشنایی چندانی با اصول و مبانی اسلام نداشتند از دانشجویان متعهد و متشرع به شمار می‌رفت. تمام واجبات و مستحبات خود را به نحو احسن به جا می‌آورد و از انجام هرگونه عمل خلاف شرع که توسط دیگران انجام می‌گرفت، در حدود وسع خود با حوصله و برخورد اسلامی جلوگیری می‌کرد واین ویژگی خاصی بود که در تمام مسیر زندگی پرافتخار خود، بدان پایبند بود. در دانشگاه تهران برای مقابله با جریانات التقاطی و غیراسلامی موضع قاطعی داشت و در بحثهای آنان از مواضع اصلی اسلام دفاع می‌کرد و در جهت ملموس و عینی ساختن حقایق اسلامی برای همگان بسیار تلاش می‌کرد.

در سال ۱۳۵۷ ازدواج نمود و در اولین صحبت با همسرش، از این که وی فقط به خود و خانواده‌اش تعلق ندارد گفتگو نمود. با اوج‌گیری نهضت خروشان و توفنده مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همچنان به مبارزه ادامه داد و در اعتصابات کارگران شرکت نفت نقش موثر و ارزنده‌ای را عهده‌دار بود و در ترور دو تن از افسران شهربانی بهبهان به طور غیرمستقیم شرکت داشت.

خانه اسماعیل همواره یکی از پایگاههای فعال مبارزه با رژیم به شمار می‌آمد و بسیاری از بیانیه‌ها و اعلامیه‌های ضدرژیم در این مکان تهیه و تکثیر می‌شد. شهید دقایقی قبل از ۲۲ بهمن به اتفاق یکی دیگر از دوستانش طبق برنامه‌ای که داشتند به تهران آمد و با حضور در مبارزات مردمی، در فتح پادگانها نقش موثری ایفا نمود. پس از آن نیز با تلاش و جدیت تمام، در جلوگیری از غارتگری گروهکها و به هدر رفتن اسلحه‌ها نقش به سزایی داشت.

سردار سرلشکر محسن رضائی بااشاره به فعالیتهایی که در منزل شهید دقایقی در دوران انقلاب انجام می‌گرفت، اظهار می‌دارند: خانه و خانواده ایشان یکی از خانواده‌هایی است که انقلاب اسلامی در خوزستان مدیون آنها است.

نقش شهید در دوران انقلاب اسلامی

شهید دقایقی علاقه وافر به ادامه تحصیل داشت،اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب ودفاع احساس می کرد دانشگاه وتحصیل را ترک کرد ودر سال ۱۳۵۸با یک نسخه از اساس نامه جهاد سازندگی (که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاهها آنرا تنظیم کرده بودند)، به آغاجری رفت وبه اتفاق عده ای از دوستان،جهاد سازندگی را راه اندازی کرد. هنوز چند ماه از فعالیت وتلاش همه جانبه اودر این ارگان نگذشته بود که طی حکمی(در اوایل مردادماه ۱۳۵۸) مسئول تشکیل سپاه پاسداران در منطقه آغاجری شد. با دقت ودلسوزی تمام به عضو گیری نیروهای انقلابی پرداخت ودر زمان تصدی فرماندهی سپاه،نمونه والگوئی شد از یک فرمانده متقی ومدبر وکاردان . یک سال از فرماندهی اش در این منطقه می گذشت که بدلیل لیاقت وشایستگی زیاد ،برای تشکیل سپاه پاسداران خوزستان به کمک برادر شمخانی وسایرین شتافت وبا عهده دار شدن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، شروع به تشکیل وراه اندازی سپاه در شهرستانهای استان نمود وبا انتخاب ومعرفی فرماندهان صالح ولایق توانست خدمات ارزندهای را به این نهاد مقدس ارائه دهد.در همین مسئولیت وقبل از تجاوز نظامی عراق،زمانی که از درگیری خرمشهر باخبر شد سریعا خودرا به آنجا رساند وبا انتقال سلاح ومهمات (به اتفاق شهید جهان آرا) نقش اساسی در آمادگی رزمی مردم منطقه ایفا کرد.

شهید و دفاع مقدس

به دنبال شروع تهاجم سراسری و ناجوانمردانه عراق، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر۹۲ زرهی اهواز حضور یافت و در شرایطی که با کارشکنیهای بنی‌صدر خائن مواجه بود در سازماندهی نیروها و تجهیز آنها تلاش گسترده‌ای را آغاز کرد. او به لحاظ احساس مسئولیت ویژه‌ای که داشت در برخی مواقع در مناطق عملیاتی حاضر می‌شد و به سر و سامان دادن نیروها می‌پرداخت. در جریان محاصره شهر سوسنگرد توسط عراقیها، با مشکلات زیادی از محاصره خارج شد. بعدها به همراه شهید علم‌الهدی در شکستن محاصره سوسنگرد دلیرانه جنگید. در عملیات فتح‌المبین نیز در قرارگاه لشکر فجر با سردار شهید بقایی (که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت) همکاری کرد.

مسئولیت یگان حفاظت

بعد از عملیات بیت‌المقدس، از آنجا که جنگ، حالت فرسایشی به خود گرفت و تحرک جبهه‌ها کم شده بود، منافقین و ضدانقلاب در راستای اهداف استکبار جهانی، دست به ترور شخصیتها و افراد موثر نظام و حزب‌الهی‌ها می‌زدند تا نظام را از داخل تضعیف کرده و عقبه جنگ رادچار تزلزل نمایند. ایشان در تاریخ ۱/۴/۱۳۶۱ به سپاه منطقه یک مامور گردید و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیتها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت و با تدبیر و درایت خاص خود و بکارگیری برادران سپاه مخلص و جان برکف، به گونه‌ای عمل کرد که در دوران تصدی فرماندهان ایشان در این مسئولیت، به لطف خدا هیچگونه ترور و سوءقصدی از جانب منافقین و ضدانقلاب در حوزه مسئولیتی او پیش نیامد. پس از یک سال و اندی کار و تلاش صادقانه در جهت حفظ سرمایه انسانی انقلاب، هنگامی که حضرت امام خمینی(ره) در سال ۱۳۶۲ طی فرمانی تاکید خاصی بر حضور افراد در جبهه‌ها نمودند، ایشان بی‌درنگ طی نامه‌ای به فرماندهی، گزارش مشروح فعالیتهای خود را منعکس و ضمن آن بدین‌گونه کسب تکلیف کرد: در شرایطی که مساله اصلی سپاه و طبعاً کشور، جنگ است، آیا ماندن و عدم همکاری با سپاه در جنگ نوعی راحت‌طلبی نیست؟ و ضمن آن، درخواست خود را باتوجه به تجربیاتی که در جنگ اندوخته بود، برای خدمت فعال و حضور در جبهه مطرح ساخت.

راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر

پس از بازگشت مجدد به جبهه، مسئول راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر (ویژه آموزش فرماندهان گردان) گردید. این اقدام ضروری در جهت آشنایی هرچه بیشتر برادران عزیزی که در جنگ تجارب زیادی را کسب کرده و استعداد فرماندهی را داشتند توسط شهید دقایقی صورت گرفت. ایشان با دقت، یکایک آنها را شناسایی و انتخاب کرد تا ضمن آموزش به اصول و مبانی جنگ و آرایش و تاکتیکهای نظامی، افراد نخبه و توانمند را برای بکارگیری در مسئولیتهای فرماندهی معرفی کند. البته خود ایشان هم در این دوره شرکت کرد. در زمان اجرای طرح مالک اشتر، عملیات خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون انجام شد و شهید دقایقی نیز با حضور در این نبرد فراموش نشدنی، فرماندهی یکی از گردانهای خط مقدم را به عهده داشت. بعد از عملیات خیبر به پشت جبهه بازگشت و دوره یاد شده را در تابستان ۱۳۶۳ به پایان رسانید.

پس از مدتی در لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب(ع) در کنار شهید دلاور مهدی زین‌الدین قرار گرفت و در نظم بخشیدن و سازماندهی لشکر، یار دیرینه خود را کمک کرد وبا پذیرش مسئولیت طرح و عملیات لشکر، خدمات ارزنده‌ای را به جبهه و جنگ ارائه کرد.

راه‌اندازی تیپ مستقل بدر

هنگامی که ماموریت تیپ یادشده به ایشان واگذار گردید همانگونه که شعار همیشگی‌اش در زندگی این بود که هیچ‌وقت نباید آرامش خودمان را در آرامش مادی بدانیم، برای عملی ساختن و تحقق آن، تلاشی شبانه‌روزی داشت و تمامی قدرت و امکانات خود را وقف انجام وظیفه الهی کرد و با توکل به خدا و پشتکار و جدیت در مدت کوتاهی موفق شد یگان رزم منسجم و قدرتمندی را پایه‌گذاری نماید. نیروهای رزمنده تیپ همه عاشق او بودند. او در قلوب یکایک آنان جا گرفته بود و آنها اسماعیل را از خودشان و جزو جامعه خودشان می‌دانستند و وجودش را نعمت الهی تلقی می‌کردند. او فقط از نظر تشکیلاتی فرمانده نبود، بلکه بر قلوب افراد فرماندهی می‌کرد. درحیطه مسئولیتی او نظارت بر نیروهای تحت فرماندهی امری بدیهی بود. از سرکشی به خانواده‌های شهدا نیز غافل نبود.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 13:21 :: توسط : مصطفی احمدی
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اگر شهدا نبودند شاید ما هم ......... و آدرس defa-shohada.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 105
بازدید کل : 9788
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content