به یاد شهید (دریا قلی)
برای سلامتی روح شهدا صلوات
 
 

شهید سید حسین علم الهدی فرزند آیة الله حاج سید مرتضی علم الهدی(ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد. فرزندی پاك از شجره مباركه رسالت بود كه در مهد علم و تقوا پرورش می‌یافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در كانون علم و عملی در رشد بود كه تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگردحریمش به اعتكاف بودند. شهید سید حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعدها در مكتب قرآن ، كلام وحی آموزد و نیز بعدها در حین سپری كردن دبستان تلاوت كننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم كننده لحن قران شود. صدای دلنشین او بود كه صفحات زمان و قرون را به یكباره كنار میزد واین برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند می‌داد. صمیمیت او بود كه علاوه بر شور و جذبه اش نقطه ای را بوجود آورده بودكه مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع های مسجد و مدرسه. در مساجد با تشكیل كتابخانه و جلسات سخترانی و در مدارس با تشكیل انجمنهای اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. گرچه هیچ قلم و زبانی قادر بر تر سیم آن همه شور و عشق نیست ، لكن بر حسب وظیفه هاله ای از آنروح پاكباخته را در معرض تاریخ قرار می دهیم، باشد تا ره توشه ای برای فرزندان انقلاب گردد.

سالشمار زندگی شهیدسید محمد حسین علم الهدی

سال 1337 ه‍ . ش ولادت در اهواز

سال 1343 ورود به مكتب جهت تعلیم قرآن

سال 1348 تدریس قرآن در مسجد به عنوان یك مربی

سال 1350حضور و فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان

سال 1351 اولین مبارزه علنی سید حسین با رژیم پهلوی با آتش زدن سیرك مصری

سال 1353 برگزاری راهپیمایی در روز عاشورا بر ضد رژیم پهلوی

سال 1356 اولین دستگیری، ورود به زندان، شكنجه توسط ساواك

سال 1356 قبولی در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد

سال 1356 آشنایی با جلسات آیت‌ا... خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد در مشهد

سال 1356 راه اندازی راهپیمایی در طبس به هنگام ورود شاه به این شهر(زلزله طبس)

سال 1356 تشكیل گروه موحدین در اهواز

سال 1357 انفجار كنسولگری عراق در اهواز

شهید حسین علم الهدی

سال 1357 بمب گذاری در شهربانی كرمان و ایجاد رعب در بین مزدوران حكومت پهلوی

سال 1357 دستگیری مجدد، شكنجه، محكوم به اعدام به جرم اقدام به ترور فرمانده نظامی

سال 1357 (بهمن) حضور در تهران و استقبال از امام (ره)، پیروزی انقلاب اسلامی

سال 1358 عفو مامور شكنجه ساواك

سال 1358 معاون آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان

سال 1358 عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان

سال 1358 برپایی نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز

سال 1358 تدوین و ارائه طرح پیشنهادی ولایت فقیه در پیش‌نویس قانون اساسی

سال 1359 افشای ماهیت ضد انقلابی مدنی (استاندار خوزستان وكاندیدای ریاست جمهوری)

سال 1359 (رمضان) برگزاری كلاسهای قرآن، نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران،جهاد سازندگی، تربیت معلم استان خوزستان

سال 1359 سخنرانی با موضوع جهاد در قرآن و سیری در نهج‌البلاغه در رادیو (پخش زنده)

سال 1359 سفر تاریخی سید حسین به همراه عشایر هویزه به جماران( زیارت امام(ره))

سال 1359 (31 شهریور) آغاز تهاجم رسمی عراق به ایران

سال 1359 فرماندهی سپاه هویزه

سال 1359 (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه

نحوه شهادت شهید علم الهدی

صدای تانك های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینكه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده كه رسیدیم، توانستیم تانك هایی را ببینیم. به جز چند تایی كه در حال سوختن بودند، بقیه غرش كنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) كه افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاكریز دراز كشیده بود. در امتداد خاكریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یك جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود كه بچه ها با گلوله مستقیم تانك ها از پای در آمده بودند. تانك های سالم از كنار تانك های سوخته عبور می كردند و به طرف خاكریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عكس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» كه حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانك ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: كمی دیگر صبر كن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.

شهید علم الهدی

تانك ها به حدود پنجاه متری خاكریز رسیده بودند كه یكباره حسین از جا بلند شده و نزدیك ترین تانك را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانك خورد و آن را به آتش كشید. غیر از حسین دو نفر دیگر كه آر. پی. جی داشتند، دو تانك دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش كشیدند. بقیه تانك ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاكریز را به گلوله بستند. خاكریز یكپارچه دود شد و بعید بود كسی سالم مانده باشد.

روز علی بلند شد و نزدیك ترین تانك را نشانه رفت و با اینكه فاصله كم بود، تانك را از كار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاكریز پیدا شد و یك تانك دیگر با گلوله حسین به آتش كشیده شد. پیدا بود كه از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا كنده شد و خود را به خاكریز دیگر رساند. تانك ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانك ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاكریز خوابیده بود. تانك به چند متری خاكریز كه رسید، حسین گلوله اش را شلیك كرد. دود غلیظی از تانك بلند شد. تانك دیگری با سماجت شروع به پیشروی كرد. روز علی كه آر. پی. جی را آماده كرده بود، از خاكریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانك به آتش كشیده شد و چهار تانك دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاكرد. سه تانك باقیمانده در یك زمان به طرف حسین شلیك كردند. گلوله ها خاكریزش را به هوا بردند. گردو خاك كمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاكریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یكی از تانك ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت كه از روی پیكر حسین عبور كند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:11 :: توسط : مصطفی احمدی

ما سینه زدیم، بی صدا باریدند

از هر چه که دم زدیم آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند

**********

من و دلدادگی از بوی دلدار

من و آوارگی در کوی دلدار

دلم خواهد جدا گردد سر از تن

شود نامم شهید کوی دلدار

*********

من مانده ام و دلی که غربت دارد

سرتاسر زندگیم غربت دارد

رفتند شهیدان ره عشق، اما

من مانده ام و دلی که حسرت دارد

شهدا

گوشه تنهایی

در گوشه ی تنهایی یاد آر از آن تنها  

تنها شده مجروحی در خاک بیابان ها

یاد آر از آن خوبان، دلداده ی عشق حق

از بهر نجات تو گشته به خدا ملحق

تا چند نیندیشم ما اهل کجا هستیم

ره سوی کجا داریم مقصد به کجا بستیم

آن کو نکند در سر اندیشه ی فردا را

مغبون بکند بر خود دنیا  و هم عقبا را

یک طرح نوی افکن یک حرکت دیگر کن

گامی سوی تقوا نه، ره توشه ی محشر کن

اهل دل و دین باید تا طرح نوی شاید

بی حرکت جانانه کی عشق بدست آید

از خود برهان شیطان با اهل دلی بنشین

خود میوه عرفان را از محضر او بر چین

یاد آر از آن یاران کز بهر خدا رفتند

دست از مس جان شستند گشتند طلا رفتند

تا چند شوی غافل از یاد فداکاری

فکری بنما آخر یاد آرجانبازان

امروز در این کشور مرهون همان هاییم

رفتند که من با تو ، در امن بیاساییم

دشمن زچه رو امروز روبه شده آن شیرش

این خون شهیدان  بود، کرده است زمین گیرش

پس راه درست ما، راه شهدا باشد

در خط شهیدان باش، کان راه خدا باشد

 

سرفه

...بیمارستان ، اتاق بابا، سرفه

بابا خوبی..؟جواب، تنها سرفه

«بابا جان داد»روی تختش دیدیم

یک عمر نوشت مشق خون با سرفه

نشانه

از آن همه خیر و نیکی ات حرف بزن!

از صندلی شریکی ات حرف بزن!

خاموش نشو، نشانه هایت کم نیست

با پای پلاستیکی ات حرف بزن!

                                                                      اسماعیل محمدپور

 

برای شهیدان

منزلت افتاد اگر در کوچه تا مهتاب ها

می توان دیدن تو را. چون موج ها در آب ها

عشق، همسویی ندارد با هوس، بیدار باش

رنگ دریا می نماید خفته را، مرداب ها

در کدامین کهکشان مأوا گرفتی، کاین چنین

می خورد برهم نظام رمل و اسطر لاب ها

منزل آن جان قدسی، محبس این خاک نیست

کی نشیندآفتابی در حصار قاب ها؟

عاشقان با حلقه خونین، رقص بسمل می کنند

خون دل می ریزد این جا، ناله ی مضراب ها

موج این دریا فریبت می دهد، ای دل ،حذر

نوح این جا می شود باز بچه ی گرداب ها

بیم ویرانی است از باران گریه،دیده را

خانه ویران می شود آری، پس از سیلاب ها!

                                                                              حسین اسرافیلی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:45 :: توسط : مصطفی احمدی

محمد رضای آقاسی را کسی نیست که نشناسد. شاعر شوریده ای که کلماتش را چون گدازه های آتشفشان بر جان های تشنه می افکند و آتش‌شان می زد. با آن صدای گرم و رسا و آن لحن حماسی و آن هیبت باشکوه. که البته همه دیده ایم و شنیده ایم و حاجتی به این توصیفات نیست. آقاسی شاعری بود که شعر را از درون محافل و مجالس خودمانی شاعران ـ که برای هم شعر می گویند و برای هم شعر می خوانند و برای هم در تیراژ هزار و دوهزار شعر چاپ می کنند و برای هم کنگره و شب شعر برگزار می کنند و برای هم به هم جایزه می دهند و برای هم... ـ بیرون آورد و به میان مردم برد.

مرحوم آقاسی

 و نه مردمی که برای پز و پرستیژ شعر می خوانند و کتاب شعر دست می گیرند. بلکه همین مردمی که در کوچه و خیابان و شهر و دهات و بازار و مسجد و... می بینیم. یعنی همین من و شما. آقاسی از مساجد دورافتاده ترین روستاهای سیستان و بلوچستان تا بزرگترین محافل مذهبی پایتخت مخاطب داشت. و تازه مثل هر شاعر راستین دیگر، بعد از مرگ غریبانه اش بسیار بیشتر از دوران حیات ظاهری اش زنده است و شور می آفریند.

آقاسی شاعری را با شعر جنگ شروع کرد. با همان لحن حماسی و رجزگونه که در ادامه از او دیدیم. روایت حماسی او از جنگ در شعرهایی که می خوانید کاملاً هویداست. علی الخصوص در شعر دوم که گزارش گونه‌ای است از یک عملیات جنگی.

رسم شهادت بجاست

به نام خداوند مردان جنگ

دلیران چون شیر و ببر و پلنگ

به نام خداوند مردان دین

ز شک رفته مردان اهل یقین

به نام یلان محمد نژاد

که شد شورشان غبطه گردباد

علی صولتانی که در خون شدند

به یک نعره از خویش بیرون شدند

به نام کسانی کنم ابتدا

که در خاک از آنهاست جوش صدا

به نام غیوران زهرا نسب

ز خود رستگان به حق منتسب

حسن مذهبان صبور آمده

می زهر نوشان آن میکده

خراباتیان حسین آشنا

به خونرنگی مشرقین آشنا

اگر دم فرو بندم از ذکرشان

رها نیستم یکدم از فکرشان

من و یاد یاران که سر باختند

ولی بر ستم گردن افراختند

سحرگاه اعزام یادش بخیر

و گردان گمنام یادش بخیر

لباسی که خاکی تر از خاک بود

ولی چون دل عاشقان پاک بود

من و چفیه ای ساده و بی ریا

رفیقانی افتاده و بی ریا

الهی به مستان بربط شکن

به مردان توفانی خط شکن

الهی به گردان زید و کمیل

دلیران چون رعد و توفان و سیل

به آنانکه بی پا و سر آمدند

شهید از دیار خطر آمدند

به مفقود و جانباز و ایثارگر

که شد تیغ شان بر عدو کارگر

به مردان در کنج محبس قسم

به والفجر و بیت المقدس قسم

به خیبر که برکند مولا درش

به رأسی که صد پاره شد پیکرش

به دلتنگی کربلای چهار

به یاران بی مدفن و بی مزار

به فتح المبین و به فتح الفتوح

به توفان،‌ به کشتی، به دریا، به نوح

به مرصاد و مردان مرگ آفرین

منافق ستیزان تیغ آتشین

به آنان؛ که:

رسم شهادت بجاست

مرا بر ولی خدا التجاست

 

برای دانلود شعر رسم شهادت بجاست ، کلیک کنید .

*****

من و جنگ

من و جنگ، یاران دیرینه ایم

کمربسته در هشت وادی خطر

سپر ساخته سینه بر تیرها

شنا کرده در شط خون جگر

به کارون و اروند تا پل زدیم

گذشتیم از خویش تا رزمگاه

در آنسوی دشمن کمین کرده بود

عظیم و تهی همچو ابری سیاه

چو توفان وزیدیم و برهم زدیم

ز خار و خسان خواب و آرام را

خلیج از تب و تاب ما موج زد

نوشتیم با خون سرانجام را

به یاد آر: بس قایق تیزرو

شبانگاه بر خط دشمن زدند

به یک انتقام آخرین ضربه را

بر اسلام منحط دشمن زدند

خطر بود و شط بود و غواص ها

سلاحی بجز عشق و ایمان نبود

ز نیزارها بی صدا رد شدیم

صدایی بجز صوت قرآن نبود

مرا حضرت ساقی آواز داد

که: جنگ است،‌ باید مهیا شوی

زنی آنچنان بر صف تیغ و ها

که از کشتگان ره ما شوی

یکی غزوه چون غزوه های دگر

هماهنگ اصحاب احمد شدم

سپاهی مقدس تر از بدر بود

که من در رکاب محمد شدم


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:42 :: توسط : مصطفی احمدی

چفیه

چفیه یعنی باز گمنامی شهید

 از شهیدستان گمنامی رسید

گرچه نامش از زبانها دور بود

استخوان پیکرش پر نور بود

چفیه را سنگر نشینان دیده اند

 چفیه را گلها به خود پیچیده اند

 چفیه امضای گل آلاله هاست

چفیه تنها یادگار لاله هاست

چفیه رو انداز گلها بوده است

طایر پرواز دلها بوده است

چفیه تار و پود اشکی بی ریاست

مرهم زخمان شیر کربلاست

چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد

چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد

چفیه ها بوی شهادت می دهند

بوی دوران شرافت می دهند

چفیه یعنی باز گمنامی شهید

با هزاران ناز عطرش می رسید

عطر گمنام عطر یاس ساقی است

چفیه هم مانند چادر خاکی است...

 

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:41 :: توسط : مصطفی احمدی

شیمیایی

ماهیای سرخ عاشق ، توی حوضی از اسیدن

دلشون یه دریا درده ،کی می دونه چی کشیدن ؟!

می دونی چه دردی داره ،بی صدا ترانه خوندن ؟!

می دونی چه سوزی داره ،تو آتیش نفس کشیدن ؟!

هد هد صبا شدیم و هفت شهر عشقو گشتیم

ما نفس کم نیاوردیم ،معلومه کیا بریدن !

سینه آتیش خلیله ،اینجا عشقه که دلیله

ببین این دلای عاشق ،چه بهشتی آفریدن !

بچه های خط دوم ،سرشون به خاک ، اما

بچه های خط اول ، آسمونو سر کشیدن

فکر اون گلای سرخم که سرا رو خم نکردن

می میرن ولی نمی گن که گلوشونو بریدن

لاله ها کی گفته تنها ،همونایی ان که رفتن ؟

اینایی که پر شکسته ن ،مگه کمتر از شهیدن!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:40 :: توسط : مصطفی احمدی

شهید «علیرضا فیروزی» در سال 1345در شهرستان فسا متولد شد. از همان کودکی علاقه فراوانی به فعالیت‌های هنری داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی زندگی وی نیز روح دیگری گرفت و تمام هم و غم خود را در خدمت به انقلاب و تعالی اهداف آن به کار بست و با نقاشی چهره‌های شهدا و سرودن اشعار گیرا و زیبا گام‌های مؤثری در این زمینه برداشت.

فیروزی با آغاز جنگ تحمیلی فرمان حضرت امام (ره) را لبیک گفت و با شوقی عارفانه به جبهه‌های نبرد شتافت. در آنجا نیز علاوه بر شرکت در میدان‌های نبرد با فعالیت‌های هنری خویش در تبلیغات جبهه حضور داشت تا اینکه در عملیات پیروزمندانه والفجر 8 آزادی شهر فاو، از ناحیه دست مجروح شد که پس از ماه‌ها مداوا و تحمل چندین عمل جراحی، دست چپش قطع شد.

شهید

با این وجود روح ناآرام این شهید بزرگوار آرام نگرفت. علاوه بر همکاری نزدیک و گسترده با انجمن اسلامی دبیرستان و عضویت فعال در پایگاه مقاومت بسیج در جبهه‌های نبرد نیز فعالانه شرکت می‌کرد تا اینکه در سال 1366 در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته شد. پس از دو ماه حضور در دانشگاه و فعالیت در انجمن اسلامی به سوی جبهه‌ها عزیمت کرد و در زمینه‌های مختلف تبلیغی به فعالیت پرداخت.

در همین دوران ارزنده‌ترین آثار خود را که نقاشی چهره‌ فرماندهان شهیدش بود و هم اکنون نیز زیبنده دروازه ورودی شهرستان فسا است را آفرید؛ در مسابقات جانبازان کل کشور نیز در زمینه‌های شعر و گرافیک مقام‌های اول و دوم را احراز کرد.

شهید فیروزی در سال 1367 که جنگ تحمیلی وارد مرحله جدیدی شد، همگام با کفرستیزان در عملیات بیت‌المقدس 7 شرکت کرد و سرانجام در تاریخ23 خرداد 1367به خیل عظیم شهدای انقلاب اسلامی پیوست.

شعر زیر یکی از سروده‌های شهید علیرضا فیروزی است که در رثای همرزمش «شهید محمد جعفر شکرپور» در سال 1366 سروده است.

آن شب میان عاشقان شوری دیگر بود

از اتفاق تازه‌ای دل باخبر بود

مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند

پرواز را تا بی‌کران آغاز کردند

از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند

راه دیار دوست را از سر گرفتند

رفتند، تا اوج فلک تا چشمه نور

رفتند تا سینای عشق و وادی طور

رفتند آنجایی که کوی آشنایی‌ست

آنجا که مأوای شهیدان خدای‌ست

جایی که جان آرام گیرد نزد جانان

آنجا که «عندربهم» فرمود قرآن

این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است

در کامشان بی‌دوست ماندن، چون شرنگ است

چون عشق را جز عشق تفسیر دگر نیست

حلاج را جز دار تدبیری دگر نیست

این واژه‌ را در قاموس دل با خون نوشتند

این داستان را عاشقان گلگون نوشتند

تدبیر این یاران عاشق نیز خون است

زین حلقه‌ هر کس بیم جان دارد برون است

پروای جان یعنی اسیر خویش بودن

یعنی اسیر نفس بد اندیش بودن

پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست

سودای جانان چون بود پروای جان نیست

پروانه کی پروایی از پرسوختن داشت

او از ازل با سوختن افروختن داشت

این جمع مشتاقی که بیم سر ندارد

جز وصل یار، اندیشه‌ای دیگر ندارد

در عشقبازی رشک مجنونند اینان

آلاله‌های غرق در خونند اینان

این پاکبازان را چه باک از جان سپردن

زندان بی‌دل را چه باک از زخم خوردن

با این سبکباران بی‌پروا و بی‌باک

با کاروان لاله‌های سینه صدچاک

با این سبک‌روحان از خود وارهیده

وارسته‌ای، ‌دل داده‌ای، جان بی‌شکیبی

درد آشنایی با تن آسایی غریبی

آن کس که دریایی دلش در تاب‌وتب بود

در سینه‌اش سینای موسای طلب بود

شوق شهادت در نگاهش موج می‌زد

مرغ مهاجر بود و پرتا اوج می‌زد

می‌رفت و برلب داشت شعر بی‌قراری

آموخت یاران را طریق سر به‌داری

                                                 

                                                       «سروده شهید هنرمند علیرضا فیروزی»


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:39 :: توسط : مصطفی احمدی

شعری زیبا از زنده یاد ابوالفضل سپهر / اتل متل گم شدم تو این جاده باریک / دنبال تو میگردم تو این مسیرتاریک

راه من از تو دوره گم شده این بی زبون / دنبال تو میگرده ، گمنامه و بی نشون


اتل متل شهادت

اتل متل گم شدم تو این جاده باریک دنبال تو میگردم تو این مسیر تاریک

راه من از تو دوره گم شده این بی زبون

دنبال تو میگرده ، گمنامه و بی نشون

عطش مرا گرفته ، چند سالی هست که تشنه ام

برای دل بریدن ، دنبال تیغ و دشنه ام

تو تشنگی اسیرم ، اینم یه عادت شده

 قدم زدن تو ظلمت واسه من راحت شده

حرف دلم رو دارم با تاریکی میسازم

دارم کم کم بازی رو خود منم میبازم

خدای مهربون ، دلهای عاشقونه

بگو بنده ت تو مرداب ، تا کی باید بمونه؟

باید هر روز بشینه دست به دعا بمونه؟

یا که باید بجنگه ، ذکر فرج بخونه؟

چونکه تنهای تنهاست باید یه جا بشینه؟

تو تاریکی این شهر بی شرمی رو ببینه؟

جماعت تو جاده.... تاریکی خیلی آشناست

حرفای ایندفعه هم فقط برای شماست

کجا رفته دینتون؟ چند از شما خریدن

که تو دانشگاهمون چادر زسر کشیدن

به جایی که صورتت، سرخ شه و آب شی، از شرم

میگی کاری نکرد که .... تازه استاد، دمت گرم!

دارم واسه کی میگم وقتی که شهر تو خوابه

به عینه گفتند رسول(ص) دروغه و سرابه

یه دفعه چی شد خدا؟ که دلهامون جدا شد

یعنی با یک ماهواره . مسلمون بی خدا شد؟

چه جوریه؟ که خورشید مونده از جاده حیرون

 که روزهای جاده هم تاریکه و بی نشون

شاید برای اینه ، که چشمامون رو بستیم

یا تو شک خداوند ، تو دوراهی نشستیم

دلم روا نیست بگم پشت علی(ع) چی گفتن

اونایی که استاد چرندیات مفتن

بغض توی گلو هم انگاری دیگه مرده

نگفته های قبلی حالا شده یه عقده

 آرزوهای ما شد همش خیالات خام

تو این کویر فقط من، یک آرزو رو میخوام

همون که خیلی وقته رنگ جدایی شده

همون که دیگه ، برام تیر رهایی شده

آرزوی پریدن فقط میخواد سعادت

کاشکی که قسمت بشه ، اتل متل شهادت


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:38 :: توسط : مصطفی احمدی

جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد     
 

جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد

   آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور    
  سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد


 

جانبازی مردان خدا

 

جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد  
 

جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد

آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور

 
 

سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد

هــان ! جـاذبــه کــاذب نفســت نفــریبـد

 
 

خـون خاطره کرب وبلا را مبرازیـاد

بـا زاغ و زغـن یار مشــو جیفــه میـندوز

 
 

عنقا شو و تشریف هما را مبر از یـاد

آن عهد که در جبــهه ببـستیم نگـه دار

 
 

پیمان مشکن رسـم وفا را مبراز یـاد

دیــن را بـدل نـــاز مـکن از پـی دینــار

 
 

همـت کـن و آییــن ولا را مبراز یـاد

آنجـا که شهیـدان همگی شاهد عشقنـد

 
 

جـوشیـدن خون شهـدا را مبرازیــاد

ده روزه عـمرتو فسـون است و فسـانه

 
 

دردار فـنــا مـلـک بقـا را مبر از یــاد

افکنـد عـدو درسـر هـر راه دو صـد دام

 
 

حیلتـگری خصــم  دغـا را مبرازیــاد

امـروز بــود جـنگ تو درعـرصـه فرهنـگ  
 

ای مـرد دراین عرصـه خـدا را مبـرازیـاد

ای شاهد ازجبهه سخن گوی و شـهیدان

 
 

حق نمـک و صحبت ما را مبرازیــاد

         

 

پاسدار مرز عشق

 

جانبازی مردان خدا

 

پاســدارمــرزعشـق و بـاورم

 
 

با خــدا در جبـهه ها همســنگرم

از امــامـم عاشـقـی آمــوختــم

 
 

جبـهه در جبهه به یادش سوختم

از تبـــار فتــح ســـرخ  خیـبـــرم

 
 

راز رمــز یا عـلــی در  سنـگـرم

اوج سبزم نقطه ای بی انتهاست

 
 

رد پایم جـاودان در جبـهه هـاست

از  کنــار  لالــه ها بر گشــته ام

 
 

از طـــواف کــــربـلا  برگشــته ام

ترکـش خمپــاره مانـده بر تنـم

 
 

عطـر  ایـمان  می دهـد پیراهنــم

داغ یک صحـرا شقایق د یـده ام

 
 

کـــربلا را بارهــــا فـهمیــده ام

دستهایم پشت سنگر مانده است

 
 

روی دوشم زخم خنجرمانده است

مـادرم مـی گـفت : بایـد مـرد بـود

 
 

با امـام عـاشـقــان هـمــدرد بــود

مادرم می گفت : جبهه کربلاسـت

 
 

جــنگ با صــدام فرمـان خداســت

بار دیگــرنخــل دیــن پربــارشـد

 
 

کـــربلا درکــــربلا تکــرارشـــد

نخـلهـای تشــنه پرپرمـی زدنــد

 
 

در فـراق دوسـت بر سـر می زدند

راهشان یک راه بی بر گشت بود

 
 

راز دار گـریه‌ هاشـان دشـت بـود

ناگهان در خون شناورمی شدند

 
 

سیـنه سرخا بی که پرپرمی شدند

ای بـرادر جبــهه هـا را یــاد کــن

 
 

بــار دیگـــر عشـق را فریـــاد کــن

نهضـت ما نهضـت روح خداسـت

 
 

امتــداد خــط ســرخ کــربــلاســت

ما پراز فــریادعشــق و غیرتیم

 
 

مـــردایــمان مــرد رزم وهمــتیـم

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:37 :: توسط : مصطفی احمدی

در برگی از دفتر شعر شهید نوجوان «مهرداد زمانی» که به خونش آغشته شده، آمده است: هجرت نمودند عاشقان زدنیا/ جانان پسندیدند، زجان گذشتند/ احلی من العسل شعار آنهاست/رفتند ولی کرب و بلا ندیدند

 


دفتر آغشته به خون شهید 15ساله

شهید «مهرداد زمانی» 13 ساله بود که به جبهه رفت؛ وی در عملیات‌های متعدد جنوب حضور داشت تا اینکه ساعت 4:7 دقیقه بامداد 21 دی ماه 1365 در عملیات «کربلای 5» در منطقه بوارین در آغوش برادرش به شهادت رسید و عاشورایی دیگر آفرید.

شعر زیر توسط شهید زمانی در 15 سالگی‌اش سروده شده و در زمان شهادت، صفحه‌ای که این شعر بر آن نقش بسته به خون پاک سراینده‌اش آغشته شد.

 

 

 

یاران روز وداع آخرین است

 
 

کرب‌و بلا از بهر ما غمین است

گردان پیروز امام سجاد (ع)

 
 

در جبهه‌ها حماسه آفرین است

یاران روز وصال ما همین است

 
 

وصل به یار حق که بهترین است

هجرت نمودند عاشقان ز دنیا

 
 

جانان پسندیدند، ز جان گذشتند

احلی من العسل شعار آنهاست

 
 

رفتند ولی کرب و بلا ندیدند

ای راهیان مرقد حسینی

 
 

فرمان رسیده از امام خمینی

گیرید سلاح خود به دوش عزیزان

 
 

چون او ولی حق مسلمین است

اطاعت از روح خدا چنین است

 
 

زیرا شهادت با گذشت قرین است

کسب حلالیت نما ز یاران

 
 

امروز شده روز وداع و هجران

احلی من العسل شعار آنهاست / رفتند ولی کرب و بلا ندیدند

 شهید «مهرداد زمانی

*******

 

من همان سرباز در گهواره‌ام

 
 

که چنین فرمود رهبر درباره‌ام

سربازانم در کوچه و بازی‌اند

 
 

فردا هم در صف جانبازی‌اند

چه غمی دارم خریدارم خداست

 
 

حافظ و معین و نگهدارم خداست

می‌روم تا با خدا سودا کنم

 
 

فتح کربلا با خون امضا کنم


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:36 :: توسط : مصطفی احمدی

 اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند . پنجره ها رو به باغ گل محمدی باز نمی شوند. ردپایی از کبوتران سپید بر جای نمانده است

نامه ای به شهید

ای شهید ، چقدر پاک و دوست داشتنی اند لحظه هایی که شانه به شانه تو کوچه های داغداری را ، که آن روزها با چراغ حسرت آذین می بستیم ، آرام سلام گوییم و ردپایی از شقایق ها بگیریم. چقدر زیباست هم نفس خیال تو بودن ، در پرسه های شبانه دلتنگی راه خانه تو را گرفتن و به نفس آسمانی ات متبرک شدن.

شهید عزیز ؛ اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند . پنجره ها رو به باغ گل محمدی باز نمی شوند. ردپایی از کبوتران سپید بر جای نمانده است

 

دیوارها نمایش مردم فریبی است       
 

        در شهر ما که سهم ابوذر غریبی است

ای شهید ، راستی مگر سنگ شده ایم و یا طلسممان کرده اند؟ یادت هست هر شب از پشت بام چقدر ستاره می چیدیم و بدرقه راه سینه سرخان مهاجر می کردیم؟ یادت هست مهتاب چه صداقت معصومی را به آبی حیاط خانه مان می پاشید؟ یادت هست تا خدا فقط یه سجده فاصله بود؟ امروز چه بگویم ای برادر؟

اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم                حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم

در به روی همه وا بود و نمی دانستیم              شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم

هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم              روشنی هست ، خدا هست ولی ما کوریم

آری همسفر ، روشنی هست ، خدا هست....

اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم                حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم

در به روی همه وا بود و نمی دانستیم              شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم        

هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم            روشنی هست، خدا هست ولی ما کوریم

شهید عزیز؛ بیا دوباره پا به پای نسیم در شبی بی ستاره غمگینانه پرسه زنیم و سپیدار پیر کوچه را بپرسیم خانه دوست کجاست؟ بیا دوباره کوچه های قدیمی شهر را سلام کنیم و به پنجره لبخند بزنیم ، شوریده سران شبگرد شهر را سیب سرخ تعارف کنیم . تصویر لاله های پرپر را در قابی از شکوفه بر شانه های سنگی دیوار نقش کنیم . گرد از رخسار شمعدانی ها و آیینه های غبارگرفته بزداییم . پس بیا با تمام حنجره جار بزنیم تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در پایان ای شهید :

 

در دلم یکسره من شوق شهادت دارم

 
 

در سرم ول وله ایست ، حس سعادت دارم

دلم از ماندن اینجا زار است

 
 

در دلم یکسره من عشق شهادت دارم

رهبرم خامنه ای ( مدظله ) دل تنگ است

 
 

و من امشب هوس شهد شهادت دارم

راه ما را چو بود خامنه ای راهبرش

 
 

دل صیاد همیشه هوس صید شهادت دارد


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:35 :: توسط : مصطفی احمدی
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اگر شهدا نبودند شاید ما هم ......... و آدرس defa-shohada.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 9689
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content